باز من در شب چشمان کسی گم شده ام باز طوفان راه فصل تلاطم شده ام
باز اواره ی اوای صدایی هستم باز محتاج به یک دست ترحم شده ام
خسته از وحشت این شهر تهی از لبخند راهی دیدن یک لحظه تبسم شده ام
و به دنبال صدایی که حقیقت دارد و به دنبال نگاهی که در او گم شده ام